جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۱۷

۱

پشت دلم ز بار فراقت خمیده است

جانم ز درد عشق تو بر لب رسیده است

۲

دانی که در فراق رخت ای دو دیده‌ام

خون دلم ز دیده‌ی حیران چکیده است؟

۳

ای نور دیده تا ز برم گشته‌ای جدا

بخت از برم چو آهوی وحشی رمیده است

۴

صبرم ز روی خویش مفرمای بعد از این

شوق رخ تو پرده‌ی صبرم دریده است

۵

رحمی بکن به حال دل مستمند من

عمریست تا که بار فراقت کشیده است

۶

کامم بده ز لب که مرا تلخ گشت کام

بسیار شربت شب هجران چشیده است

۷

مسکین دل حزین مرا خوش بدار از آنک

عشق رخ ترا ز جهانی گزیده است

تصاویر و صوت

نظرات