
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۲۰
۱
آن چه زلفست که از آتش دل در تابست
وآن چه چشمست که چون نرگس تو در خوابست
۲
«آن نه زلفست و بنا گوش که روزست و شبست»
یا نه ای دوست که نیلوفر تر در آبست
۳
آتشی از لب لعلم به دل و جان زده ای
با همه درد علاج دل ما عنّابست
۴
در به روی من دلخسته مبند از سر لطف
که حدیثم به لب لعل تو در هر بابست
۵
آن نه بالاست مگر قدّ صنوبر برخاست
کز بلایش دل مهجور پر از خونابست
۶
عنبر زلف که بر آتش رخسار نهاد
زان سبب جان جهان در غم او پر تابست
نظرات