
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۲۱
۱
دل مسکین مرا خار جفای تو بخست
راه خوابم به شب هجر خیال تو ببست
۲
این همه جور و جفا کز تو به ما می آید
دل بیچاره ی ما عهد تو هرگز نشکست
۳
گر سرم می رود از عشق نگردانم روی
چون بدارم ز سر زلف پریشان تو دست
۴
گر سراپای وجودم تو بسوزی چون شمع
دست از دامنت ای دوست نخواهیم گسست
۵
عشق روی تو نه امروز نهادیم به دل
در گلم مهر تو بسرشت هم از روز الست
۶
لب جان بخش تو ای دوست نه پیدا نه نهان
غمزه ی جادوی شوخ تو نه مخمور نه مست
۷
از سر جان و جهان یک سره جانم برخاست
تا دل غمزده ام با غم رویت بنشست
نظرات