
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۲۱۳
۱
ای که دل دارد بسی بر روی جانان آرزو
چون کسی کاو درد یابد سوی درمان آرزو
۲
گرچه بی سامانم از تو وصل می خواهم شبی
زانکه می دانم که دارد سر به سامان آرزو
۳
آرزوی من به خاک پای تو دانی که چیست
همچو تشنه کاو برد بر آب حیوان آرزو
۴
آرزومندم چنان بر روی شهرآرای تو
مرده را بینی که چون باشد سوی جان آرزو
۵
بس بکوشیدم که رویت باز بینم دلبرا
برنیاید هیچ کامی بنده را زان آرزو
۶
صبر از حد رفت و جان آمد به لب از جور یار
هیچ می دانی چه دارد دل ز جانان آرزو
۷
موسم گل در بهار اندر چمن هرسو چمان
بر لب جویی کند سر وی خرامان آرزو
۸
گر ندارد با جهان میلی نگار بی وفا
دیده باری بر رخت دارد فراوان آرزو
تصاویر و صوت

نظرات