
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۲۲۱
۱
تا مرا شد سایه زلفت پناه
گشت از آشفتگی حالم تباه
۲
می کنم از پشتی زلف کجت
خانه دل را به دست خود سیاه
۳
گوئیا در وصف زلف و خال تست
حاصل این بیت چون کردم نگاه
۴
در سر زلف تو صد لیلی اسیر
در زنخدان تو صد یوسف به چاه
۵
دیده مردم دار باشد چشم تو
خاطر مردم نمی دارد نگاه
۶
چند ریزد خون هر بیچاره ای
چند گیرد نکته بر هر بی گناه
۷
خاک راهت شد وجودم تا مگر
افتدت روزی گذر بر خاک راه
۸
رحمتی کن بر گدای خویشتن
چون شدی بر ملک خوبی پادشاه
۹
آه من در سنگ خارا کرد اثر
در دل سنگین تو نگرفت آه
۱۰
هرکسی دارد پناهی و مرا
نیست جز در سایه لطفت پناه
۱۱
تا جهان باشد پناه من تویی
بر جهان آخر نظر کن گاه گاه
تصاویر و صوت

نظرات