جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۲۵۹

۱

بیا که بی تو ندارد دل من اسبابی

به هر جهت که نظر می کنم به هر بابی

۲

به چشم شوخ تو سوگند می خورم شبها

نیامدست به چشمم ز عشق تو خوابی

۳

لب تو چشمه نوش است و من چنین تشنه

به جان تشنه فروهل ز لعل خود آبی

۴

سر دو زلف تو تاب دل من مسکین

مده به زلف پر آشوب خویشتن تابی

۵

که بیش از این نبرد دل ز مردم هوشیار

چرا که بحر غمت [را] نبوده پایابی

۶

شب دو زلف تو تاریک و ره نمی دانم

مگر برآیدم از روی دوست مهتابی

۷

مرا تو مردمک دیده ی جهان بینی

که دیده سجده دو کس را دورن محرابی

۸

به درد دل ز طبیبم طلب کردم

مرا ز لعل تو فرمود جام جّلابی

۹

جواب داد که در صبر کام می یابند

به جان تو که مرا نیست بیش ازین تابی

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۴۶۹

نظرات