
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۲۷۰
۱
گفتم ز جور دوست بگویم حکایتی
نگذاردم وفا که نویسم شکایتی
۲
دردم نمی رسد ز فراقش به آخری
شوقم چه جور دوست ندارد نهایتی
۳
در ملک دل که بود خراب از جفای چرخ
سلطان عشق باز برافراشت رایتی
۴
من منتظر نشسته چه باشد که بنگری
در حال این شکسته به چشم عنایتی
۵
جانم به لب رسید ز دست جفای تو
وقتست اگر کنی دل ما را رعایتی
۶
کار جهان خراب شد از جور روزگار
معلوم کرده ای و نکردی حمایتی
تصاویر و صوت

نظرات