
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۳۰۸
۱
چه باشد ار به من خسته دل کنی نظری
و یا بپرسی از حال زار من خبری
۲
چو خاک بر سر راهت فتاده ام چه عجب
اگر تو بر سر خاک رهی کنی گذری
۳
مرا تو مردمک دیده ای و در غم عشق
به روی آب فکندیم با تو ما سپری
۴
شرار آه من از چرخ نیلگون بگذشت
نمی کند به دل همچو آهنت اثری
۵
به تحفه خواستی از من روان فرستادم
به غیر جان نبود چون کنیم ما حضری
۶
تو را چو ما و به از ما بسی نگارینست
به جان تو که نداریم غیر تو دگری
۷
نظر به حال جهان کن دمی ز روی کرم
که مه دریغ نمی دارد از جهان نظری
۸
چو حلقه می زنمت سر به در دری بگشای
که ره نمی برم ای دوست جز درت به دری
تصاویر و صوت

نظرات