جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۳۱۱

۱

که را طاقت بود بر درد دوری

که یارد کرد در آتش صبوری

۲

تویی نزدیکتر بر من ز جانم

ز جان هرگز کسی جستست دوری

۳

تنم را قوّتی و روح را قوت

تویی جان و دو چشم را سروری

۴

همی گویی صبوری کن به هجران

نمی آید مرا از دل به دوری

۵

ولی مشکن دل مهجور ما را

بباید کردنش ضبری ضروری

۶

دمی سوی چمن بخرام چون سرو

که گویند آن بهشتست و تو حوری

۷

صبوری چون کنم از رویت ای دوست

جهان را جان جهان بین را تو نوری

۸

منم جان و جهان کرده فدایت

بگو آخر چرا از ما نفوری

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۴۸۵

نظرات