
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۳۱۳
۱
دل بردهای از دست من ای کان لطف و دلبری
بردی جفا از حد بگو تا چند خون دل خوری؟
۲
ای ماه و ای پروین من و ای دنیی و ای دین من
گفتم مگر جانی به تن لیکن ز جان شیرینتری
۳
تا کی گدازم همچو زر در بوته هجران تو؟
دل را چو سندان کردهای آموختی آهنگری
۴
ما را که طاقت طاق شد در آرزوی روی تو
مسکین تن مهجور را جانا چو جان اندر خوری
۵
دل بردهای از دست ما رو کردهای از ما نهان
آخر نهان تا کی شوی از دیده ما چون پری؟
۶
بر درد درمانم بکن مسکین و حیرانم مکن
در آرزوی روی خود کردی مرا از دل بری
۷
گرچه ز ما دوریّ و میدانی که اندر تن مرا
جانیّ و از جان خوشتری هستی جهانی دلبری
تصاویر و صوت

نظرات