
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۳۲۷
۱
اگر شود شب وصلت مرا شبی روزی
به اوج چرخ فلک سرکشم به پیروزی
۲
سنان غمزه مزن بیش ازین به جان و دلم
که چشم مست تو مشهور شد به دلدوزی
۳
چراغ وصل تو جانا که شمع مجلس ماست
ببرد دل ز من خسته در دل افروزی
۴
به شمع گفتم پروانه ضعیف منم
مراست سوختن عادت تو از چه می سوزی
۵
جواب داد مرا شمع و گفت پروانه
تو سوختن ز سر عشق از من آموزی
۶
به یک زمان تو بسوزی به نور طلعت ما
منم که سوخته ام در غمش شبانروزی
۷
منم ز صحبت شیرین نگار خود محروم
بر آتشم ز غم و خون دیده ام روزی
۸
شب دراز، من از دیده خون دل بارم
به روز اوّل عمرم نه روز امروزی
۹
تو گر بسوزی آخر خلاص ممکن هست
مرا ز سوز خلاصی نمیشود روزی
تصاویر و صوت

نظرات