
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۳۴۱
۱
دامن وصل ار به کف آید دمی
هیچ نخواهم بجز او همدمی
۲
ای بت سنگین دل نامهربان
گر بنوازیم چه باشد دمی
۳
ماه نو انگشت نما شد ولی
همچو دو ابروت ندارد خمی
۴
باد صبا حال دلم بازگوی
به ز تو چون نیست مرا محرمی
۵
دم بگرفتم ز غم هجر تو
بی تو نخواهم که برآرم دمی
۶
خون که خوردست دگر چشم تو
زآنکه نباشد نفسی بی دمی
۷
گر بنمودی رخ زیبا به من
جان جهانش به فدا کردمی
نظرات