
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۳۴۶
۱
تو مرا دردی و تو درمانی
نور چشمی و راحت جانی
۲
من ندارم بجز تو در عالم
هیچکس جان من تو می دانی
۳
جان به پای تو کردم از سر شوق
تا به کی دست بر من افشانی
۴
تا دو دیده به زلف تو بستم
نشدم خالی از پریشانی
۵
برده ای خواب و هوش و صبر و قرار
از من ای دلپذیر تا دانی
۶
دل ببردی و قصد جان کردی
نازنینا به چشم و پیشانی
۷
جان و دل در سر غمت کردم
من مسکین ز روی نادانی
۸
تو ندانی غمم مگر روزی
که به درد فراق درمانی
۹
آبرو برده ای مرا تا کی
بر سر خاک راه بنشانی
۱۰
آتش عشق تو ز باد هوا
شد فروزان نگار روحانی
۱۱
تو سبک روحی و لطیف و ظریف
چون کنم بیش ازین گرانجانی
۱۲
تو خداوندی و جهان از جان
بر درت هست بنده جانی
۱۳
من جهان در سر غمش کردم
فارغ آن دلبر از جهانبانی
تصاویر و صوت

نظرات