جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۳۴۹

۱

دلم را درد و درمانی مرا تو مونس جانی

من بیچاره را تا کی به درد دل برنجانی

۲

چو درد ما تو می دانی ز روی لطف جان پرور

به سوی ما گذاری کن ز روی لطف پنهانی

۳

ز من پرسی که در هجران ما چونی بگویم چه

چو حال زارم ای دلبر ز من بهتر تو می دانی

۴

منم دل خسته هجران طبیبم نیک می داند

که درد بی دوایم را تو درمانی تو درمانی

۵

نگارینا جفاکاری مکن زین بیشتر بر من

که ناگه همچو من روزی به درد عشق درمانی

۶

مرانم بیش ازین از در مکن نومیدم ای دلبر

که در عالم کجا باشد چو من بگزیده جانی

۷

نکویی کن به هر حالی چو عمر از دست خواهد رفت

که از بد کردنت آخر نباشد جز پشیمانی

۸

به چشمانت که از هجران نیاید خواب در چشمم

شب دوشین نخوابیدم چو زلفت از پریشانی

۹

به نادانی مکن خوارم مجو زین بیش آزارم

که چون من بنده جانی نیابی هیچ تا دانی

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۴۹۹

نظرات