
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۳۶۷
۱
جانا چه باشد ار دل ما را دوا کنی
رحمی به حال زار من بینوا کنی
۲
ای لعل تو چو آتش و روی تو همچو ماه
باشد که از کرم گذری سوی ما کنی
۳
دادی هزار وعده به وصلم ز لطف خویش
باشد کز آن هزار یکی را وفا کنی
۴
عمریست تا ز جور غمت خسته خاطرم
با من بگو تو راست که تا کی جفا کنی
۵
تا کی در وصال ببندی به روی من
تا کی به داغ هجر مرا مبتلا کنی
۶
بر دوستان خویش ستم می کنی چرا
دایم تو کام دشمن ما را روا کنی
۷
ای دل تو تا به کی ننشینی ز جست و جوی
بی شک جهان تو در سر این ماجرا کنی
تصاویر و صوت

نظرات