
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۳۶۸
۱
جانا چه باشد ار نظری سوی ما کنی
امّید خسته ای ز وصالت دوا کنی
۲
تا بر شب وصال تو امّید بسته ام
جانا تو میل هجر بگو تا چرا کنی
۳
هستی تو پادشاه ملاحت چه کم شود
از روی لطف گر نظری بر گدا کنی
۴
بسیار وعده ای به وفا کرده ای کنون
واجب بود که وعده خود را وفا کنی
۵
یک دم به وصل خویش دو دست دلم بگیر
کز پا درآمدیم تو تا کی جفا کنی
۶
جانا طبیب درد دل عاشقان تویی
از لعل لب مگر دل ما را دوا کنی
تصاویر و صوت

نظرات