جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۳۸

۱

تا دلم با غم روی تو به شادی بنشست

جان فدا کرد جهان وز همه عالم وراست

۲

هیچ امیدم صنما بر شب هشیاری نیست

که شدم مست می عشق تو از روز الست

۳

غمزه ات دوش چنین گفت که کامت بدهم

بخشش مست بود نیک ولی دست به دست

۴

لطف تو بنده نوازست ولیکن کرمت

از چه رو بر من بیچاره در وصل ببست

۵

تا به کی ناوک دلدوز زنی بر دل من

ای دل و دیده نگویی تو از این غمزه مست

۶

تا تو برخاسته ای از سر عهدم صنما

گوییا مهر رخت در دل و جانم بنشست

۷

گرچه بگسست مرا عهد و ز مهرم ببرید

رشتهٔ مهر وی از دل نتوانم بگسست

تصاویر و صوت

نظرات