
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۴
۱
ای به روی تو دیده باز مرا
چاره ای از وصال ساز مرا
۲
بیش از اینم نماند طاقت و صبر
بیم دیوانگیست باز مرا
۳
باشد ای نور چشم و راحت جان
بر رخ خوب تو نیاز مرا
۴
همچو قندم به بوته ی هجران
چند داری تو در گداز مرا
۵
چون که محراب ابرویش دیدم
واجب آمد در او نماز مرا
۶
از سر کوی دلبران آورد
به یکی شکل و شیوه باز مرا
۷
با غم عشقت آفرید از ازل
مگر ای دوست بی نیاز مرا
۸
در چمن دوش گفتم ای بلبل
گل از آن تو، سرو ناز مرا
۹
در جهان خود دگر نمی باید
بی وصال تو برگ و ساز مرا
نظرات