جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۵۴

۱

غم عشق تو مرا باز به جان آوردست

خونم از دیده ی غمدیده روان آوردست

۲

عمر بگذشت مرا در غم رویت به غلط

نشنیدیم که نامم به زبان آوردست

۳

آن تو داری و تو دانی دل خلقی بردن

دل من میل لب لعل به آن آوردست

۴

عشق بازی ز ازل بود مرا با رخ او

نه دل خسته ی ما این به جهان آوردست

۵

خبرت نیست نگارا که دل و جان جهان

عشق بر قامت آن سرو روان آوردست

۶

گرچه بر می ندهد سرو به بستان باری

قامت سرو تو باری ز روان آوردست

۷

چشم فتّان پر آشوب تو جانا باری

فتنه ای بر سر هر پیر و جوان آوردست

تصاویر و صوت

نظرات