
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۵۸
۱
مرا رخسار مه رویی پسندست
که از زلفش مرا بویی پسندست
۲
به ما باری نمی آید ز بد نیک
تو را گر گفت بدگویی پسندست
۳
بگفتم زلف او گیرم فرادست
خطا گفتم مرا بویی پسندست
۴
نه بوی و روی باشد حاصل از دوست
به دلبر خوی دلجویی پسندست
۵
دل من در خم چوگان زلفش
به میدان جفا گویی پسندست
۶
فغان و ناله و زاری درویش
اگر بر هر سر کویی پسندست
۷
تو را از جان جهان جوید که او را
به چشم دل نه هر رویی پسندست
نظرات