جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۵۹

۱

مرغ جانم به سر کوی بتی در بندست

به نسیمی ز سر کوی وفا خرسندست

۲

به کمانی که بود راست چو ابروی کجش

تیر مژگانش تو گویی ز هواش افکندست

۳

درد دل هست بسی زان لب و رخ بر دل من

لاجرم چاره ی درد دل ما گل قندست

۴

مرغ عشق رخ دلدار به منقار قضا

گوییا مهر رخش در دل ما آکندست

۵

صبر گویند ضرورت بکن از صحبت یار

کس چه داند شب ایام فراقش چندست

۶

عقل گفتا برو ای دل به جهان سیری کن

گفت نتوان که به زلفش دو جهان پابندست

۷

این همه جور و جفا بر من مسکین ز چه روست

چو تو دانی که جهان از دل و جانت بندست

تصاویر و صوت

نظرات