
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۶
۱
از چه می داری نگارینا بدین زاری مرا
کم به هر عمری بخاطر در نمی آری مرا
۲
من چو خاک راه گشتم در ره عشقت به جان
تا مگر از روی لطف از خاک برداری مرا
۳
ز آتش عشقت منم خاکی روا داری که تو
بگذری از ما چو باد و زار بگذاری مرا
۴
بار عشقت آتشی می افکند در ما چرا
می گذاری همچو خاک ره بدین خواری مرا
۵
آشنا بیگانه گشتم در وفاداری تو
از چه رو آخر ز خود بیگانه می داری مرا
۶
حاصل اندر عشق رویت ای صنم دانی که نیست
شادی عالم تو را شد رنج و غمخواری مرا
۷
بود پندارم که از غم گر مرا کاری فتد
آن نگار بی وفا روزی کند یاری مرا
۸
کی گمانم بود آخر کان طبیب در من
تندرستی خواهد او خود را و بیماری مرا
۹
با همه جور و جفا کز تو کشیدم در جهان
هم مگر رحمی کنی ضایع بنگذاری مرا
تصاویر و صوت

نظرات