جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۶۰

۱

سهی سرو مرا بالا بلندست

لب جان بخش او خوشتر ز قندست

۲

منم در عشق او نالان همانا

نمی‌داند شب هجران که چندست

۳

کسی داند درازی شب هجر

که در زلف دلارامی به بندست؟

۴

دل مسکین من در بام و در شام

به نار هر دو رخسارت سپندست

۵

چرا آن دلبر نامهربانم

درخت مهر ما از بیخ کندست

۶

ندارد با من دلخسته یاری

به غایت سرکش و بدخو و تندست

۷

چو بدخویی نباشد در جهان هیچ

مکن جانا که کاری ناپسندست

تصاویر و صوت

نظرات