جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۶۴

۱

بیا که بی رخ خوبت مرا به دل بارست

ببین که دیده ز هجر رخ تو خون بارست

۲

بخور ز لطف غم حال ما که بد نبود

اگرچه در دو جهانت چو بنده بسیارست

۳

اگر به پرسش مسکین قدم نهی روزی

بیا که جان و دل و دیده جمله ایثارست

۴

مرا نه خواب و قرار و نه صبر و نه آرام

بتر که جور و جفای بتم به سر بارست

۵

بیا بتا که تن خسته ی ضعیف نحیف

ز بار هجر تو باری به کام اغیارست

۶

نگار من تو چه گویی که از چه روی آخر

به جور دلخوشی و دایمت جفا کارست

۷

به گوش او برسان ای صبا و زود بگو

جهان ز درد فراق تو سخت افگارست

تصاویر و صوت

نظرات