جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۷۰

۱

از زلف خودم بویی بر دست صبا بفرست

کشتی به جفا ما را بویی ز وفا بفرست

۲

چون روز و شبم ساکن در کوی غمت جانا

از کوی وصال خود هم بخش گدا بفرست

۳

جانا چو زکات حسن بر مستحقست واجب

من مستحقم باری بی روی و ریا بفرست

۴

گفتم به وصال خود دریاب دمی ما را

گفتا که جهان و جان زودم به نوا بفرست

۵

رنجور غم عشقم هستی تو طبیب دل

در درد گرفتارم دریاب و دوا بفرست

۶

چون خیل خیال تو آورد شبیخونی

بردند به یغما جان از وصل صفا بفرست

۷

گفتا به جهان ما را سودای کسی در سر

چون نیست برو عاشق از دور دعا بفرست

۸

گفتم اگرم باشد رخصت که دهم جان را

در پای تو گفتا نه بنشین تو ثنا بفرست

۹

ای دل هوس وصلش داری نشود ممکن

مرغ دل سرگردان از روی هوا بفرست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
عارف
۱۴۰۲/۱۱/۰۲ - ۱۰:۰۲:۳۷
سلام. ظاهراً در مصرع اول باید «از زلفت خودت» باشد.