جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۸۶

۱

کارم بشد از دست ندانم که چه حالست

باری دلم از هجر تو در عین ملالست

۲

گفتم که شبی زلف تو گیرم خردم گفت

باز این چه پریشانی و سودای محالست

۳

تا دامن وصل از من دلخسته کشیدی

در پیرهن هجر تنم نقش خیالست

۴

عمریست که غمناکم و دلشاد نگشتم

از اختر شوریده که در عین وبالست

۵

گر یوسف یعقوب جمال تو ببیند

انگشت تحیر بگزد کاین چه جمالست

۶

گیرم که وصال تو بدین بنده حرامست

خون دل من ریخته ای، از چه حلالست

۷

بر حسن مکن تکیه که چون باز کنی چشم

زیبایی دنیا همه در عین زوالست

۸

رنجور فراقم به عیادت قدمی نه

کاین سوخته دل زنده به امّید وصالست

۹

هرگز ز دلم عشق تو نقصان نپذیرد

کاین حسن جهانگیر تو در عین کمالست

تصاویر و صوت

نظرات