
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۱۹
۱
فدا کردم به غمهای تو جان را
که دارد تازه غمهایت جهان را
۲
از آن کردم فدا جان در ره عشق
کز آن عاری نباشد رهروان را
۳
چه باشد گر به سوی بی دلانت
به لطف خود بگردانی عنان را
۴
اگر پیشم خرامی از سر ناز
به دیده جا کنم سرو روان را
۵
نثار مقدمت ای نور دیده
نشاید کرد جز روح و روان را
۶
طبیب دل! چرا با تو نگویم
به عهد عشق تو درد نهان را
۷
به جان تو که من باری شب و روز
به ذکر دوست گردانم زبان را
۸
نگارینا چرا محروم داری
ز وصل جان فزایت دوستان را
۹
به تیغ هجر جانم را بخستی
به رغمم شاد کردی دشمنان را
۱۰
نمیدانم چرا در کوی عشقت
جهان را نیست ره، باشد سگان را
تصاویر و صوت

نظرات