جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۱۹۳

۱

چمن بی بلبل و بی گل حرامست

صبوح آن به چشم ما چو شامست

۲

تو از من گر نیاری یاد هرگز

چرا شوق رخت جانا مدامست

۳

اگرچه خون ما بر تو حلالست

ز عشقت خواب و خور بر ما حرامست

۴

ز بس خونی که خوردم در فراقت

مرا خون دل از دیده به جامست

۵

دل مسکین سرگردان ز عشقت

به زلف سرکشت دایم به دامست

۶

ببستم دل به زلف و خالت ای جان

یقین دانم که از سودای خامست

۷

شدم خاک رهت ای آفتابم

ز لطفت یک نظر بر ما تمامست

۸

ندارم در جهان باری پناهی

دل من را سر زلفت مقامست

۹

به بستان شاد بگذر ای گل اندام

که بر سرو چمن پیشت قیامست

تصاویر و صوت

نظرات