
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۰۰
۱
حال دلم چه پرسی سرگشته در جهانست
حیران کار عشقش فارغ ز این و آنست
۲
تا قد آن صنوبر از چشم ما روان شد
خون دل از فراقش بر چشم ما روانست
۳
سرو روان به قدش نسبت نمی توان کرد
کردن چرا که ما را هم روح و هم روانست
۴
ارزان ببرد از ما دل را به چشم و ابرو
آخر چه شد که با ما دلدار سر گرانست
۵
عشق تو آشکارا کردم به سان خورشید
حسنت چرا پری وش از چشم ما نهانست
۶
دل را نماند طاقت کاهی کشد ز جورت
جان هم ز هستی خود بیچاره در گمانست
۷
ای دل حذر بباید کردن ز غمزه ی او
کان تیر چشم مستش پیوسته در کمانست
۸
آخر ز روی رحمت فریاد خستگان رس
کز دست دادخواهان در کوی تو فغانست
۹
ده روز ای دل آخر خوش دار خویشتن را
بنگر چه اعتمادی بر کار این جهانست
نظرات