
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۰۱
۱
لطف جان بخش تو امّید گنه کارانست
هرکه رایش بجز این نیست گنه کار آنست
۲
ای گنه کار گنه کرده مکن انکاری
تکیه بر لطف خدا کن که یقین کار آنست
۳
ناامید از کرم دوست نمی شاید بود
کاین هواییست که اندر سر بسیارانست
۴
شکر معبود که با این همه اسباب گناه
رحمت ایزد بی چون به سرم بارانست
۵
گرچه من بار غم عشق تو در دل دارم
همه دانند که بر خاطر من بار آنست
۶
هجر با وصل نهادست و شب و روز بهم
گر... ای دوست یقین یار آنست
۷
جرم اگر هست مرا تکیه بر عفوت کردم
زآنکه الطاف و کرم عادت دلدارانست
۸
یار اگر حال من بی دل و بی جان پرسد
زود گویش که به کام دل اغیارانست
۹
چشم سرمست تو بر بود دل و جان جهان
ای جفاجوی چنین عادت عیارانست
نظرات