جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۲۰۵

۱

اوصاف جمال تو مرا ورد زبانست

یاد لب جان پرور تو مونس جانست

۲

خون جگر سوخته ام در غم هجران

بی روی تو از دیده ی غمدیده روانست

۳

تسکین دل خسته ما آن رخ زیباست

یاقوت لب لعل توام قوت روانست

۴

یک دم ز خیالم نرود قامت زیباش

در دیده ی ما جای چنان سرو روانست

۵

گفتیم گذشت او مگر از جور و ستم لیک

چون نیک بدیدیم همانست همانست

۶

ای دل خبرت نیست که آن دلبر فتان

دل با دگری دارد و با ما به زبانست

۷

از هجر خیالی شده ام کان رخ مهوش

عمریست که از دیده ی غمدیده نهانست

۸

بازآی مکن بیش تعلّل که ز حد رفت

باری که ز هجران تو بر جان جهانست

۹

بار غم هجر تو به دل بود همه بار

بارش نتوان گفت که انبار گرانست

تصاویر و صوت

نظرات