جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۲۰۸

۱

دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست

زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست

۲

خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من

که بیا لعل شکرخای تواش درمانست

۳

صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن

مگر ای دوست شب هجر تو بی پایانست

۴

دیده ی بخت من غمزده ی شوریده

سالها تا ز غم عشق رخت گریانست

۵

مهر رخسار چو خورشید تو اندر دل ما

به سرو جان تو سوگند که صد چندانست

۶

مدّتی تا به هوای قد آن سرو بلند

مرغ جانم به سر کوی تو در طیرانست

۷

دادم امروز بده از شب وصلت زیراک

خانه ی عمر من از جور جهان ویرانست

تصاویر و صوت

نظرات