
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۱
۱
نیست نظر به سوی کس جز رخ دوست دیده را
باد به گوش او رسان حال دل رمیده را
۲
از من دلرمیده گو ای بتِ دلستان من
بار ِفراقِ تو شکست پشتِ دلِ خمیده را
۳
گفت به تَرکِ ما بگو ورنه سَرَت به سَر شود
ترک بگو که چون کنم؟ یار به جان گزیده را
۴
گفت لبم گزیدهای من نگزم بجز شکر
بار دگر به ما نما آن شکر گزیده را
۵
پند دهند ناصحان بند نهند عاقلان
نیست نصیحتش قبول جامهی جاندریده را
۶
چون نکشم عنای تو؟ چون نبرم جفای تو ؟
چاره ز جور چون بوَد؟ بندهی زرخریده را
۷
دزد زند به کاروان مال برد ز ساربان
غم چه برد ازین و آن؟ مرد ره جریده را
۸
جان منست لعل تو زود رسان بدان مرا
گفت چه حاصل ای جهان !؟ جانِ به لب رسیده را
۹
در هوس وصال تو مرغ دلم هوا گرفت
کیست که با تن آورد؟ مرغ دل پریده را
تصاویر و صوت

نظرات
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)