
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۱۱
۱
بیا که آتش عشقم ز هجر در جانست
بیا که درد دلم را وصال درمانست
۲
صبا برو بر دلبر سلام من برسان
بگو بیا که جهان از غم تو ویرانست
۳
وفا بریدی و عهدم به باد بردادی
طریق عهد شکستن نه کار مردانست
۴
دلا توقّع یاری مدار ازین دوران
که نام عهد نباشد چه جای پیمانست
۵
به درد عشق رخت بر جهان ترّحم کن
که دوست نیست یکی دشمنم فراوانست
۶
چه نیکبخت کسانی که اهل وصل تواند
چو بخت یار نباشد مرا چه تاوانست
۷
اگرچه دشمن بدگو سرآمدست به جور
تو پای دار دلا زآنکه دست ایشانست
۸
اگر جهان همه طوفان بود به دولت دوست
چو نوح هست به دستم چه غم ز طوفانست
نظرات