جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۲۱۲

۱

سر من در غم سودای تو بی سامانست

درد من در غم هجران تو بی درمانست

۲

دل اگر بردی و بازم ندهی نیست عجب

کار دل سهل بود لیک سخن در جانست

۳

گر به وصلم بنوازی چه شود ای دلبر

سایه ی لطف عمیم تو به بسیارانست

۴

تو به خواب خوش و فارغ ز دل سوختگان

که همه شب به سر کوی تو صد افغانست

۵

بار بسیار از ایام مرا هست به دل

لیک بار غم هجر تو مرا بار آنست

۶

گرچه در پیش دلم عشق تو بس جان سوزست

مشکل آنست که پیشت غم ما آسانست

۷

خبرت نیست نگارا تو که از شدّت هجر

خون دل در غمت از دیده ی ما بارانست

۸

ز جفای تو شدم گرد جهان سرگردان

تو وفا کن که وفا عادت دلدارانست

۹

چه غمت گر چو من و صد نبود در عالم

زآنکه با هجر رخت ساخته، غمخوارانست

تصاویر و صوت

نظرات