
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۲۴
۱
بیا که دیده ی ما بی رخ تو پرخونست
ز خون دیده، تو گویی کنار جیحونست
۲
اگرچه نیست تو را مهر و دوستی با من
به جان دوست که ما را ارادت افزونست
۳
مثل زنند که دل را به دل بود راهی
میان ما نه چنانست دلبرا چونست
۴
نشان صورت او دیده ام نیارد داد
که لطف قدرت پروردگار بی چونست
۵
اگرچه لیلی وقتست او چه غم دارد
ز حال درد دلی کان به حال مجنونست
۶
تو در تنعّم و شادی وصل دلداران
ببخش بر دل آن خسته ای که محزونست
۷
مرا قدی چو الف بود در غم هجران
ببین که پشت جهانی ز بار غم چونست
نظرات