
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۲۸
۱
دردم او دادست و درمانم از اوست
چاره ی دردم که جوید غیر دوست
۲
گر کند با من جفا آن بی وفا
بد نباشد هر چه زو آید نکوست
۳
تا توانایی بود جورش به جان
می کشم زو گرچه یاری تندخوست
۴
حال جان پرسیدم از دل عقل گفت
از که می پرسی که سرگردان چه گوست
۵
تاب چوگان دو زلفش می برم
لاجرم افتان و خیزان کو به کوست
۶
گو برو چشم از همه عالم بدوز
هر که میلش سوی یاری خوب روست
۷
گرفتد بر مشک چین چشمش خطاست
هر که را در دست، زلفی مشک بوست
۸
مهر می ورزم به ماهی در زمین
کافتاب آسمانش مهرجوست
۹
من به دست یار دادم اختیار
اعتمادی در جهان ما را بدوست
نظرات