
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۳۴
۱
ندانستم که اهلیت گناهست
و یا این ره که می پویم چه راهست
۲
ز جور روزگار و طعن دشمن
جهان پیش جهان بینم سیاهست
۳
نه هر مردی تواند کرد مردی
سواری شیر دل پشت سپاهست
۴
کسان را بر در هرکس پناهست
مرا بر درگه لطفش پناهست
۵
اگر آهی کشم در هم کشد روی
مگر آیینه را تندی ز آهست
۶
خیال آن بت خورشید پیکر
جهان پیما و شب رو همچو ماهست
۷
تو چون در خلوت وصلی چه دانی
که مسکینی ز هجرت دادخواهست
۸
نگار ماه رویم را ز خوبی
هزاران یوسف مصری به چاهست
۹
چرا رحمت نیارد بر گدایان
چو دایم بر جهان او پادشاهست
نظرات