
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۳۹
۱
تو مپندار که بی لعل توأم کامی هست
یا بجز نقش خیال تو دلارامی هست
۲
ای صبا سوی دلارامم اگر می گذری
زود گویش که مرا نزد تو پیغامی هست
۳
مشنو ای دوست چو در پیش تو گویند ز من
بی رخ خوب توأم صبری و آرامی هست
۴
نام کردند مرا عاشق بدنام آخر
خود نگویی که مرا عاشق بدنامی هست
۵
مرغ دل کرد به سوی سر زلفت پرواز
گفتم آهسته که در رهگذرت دامی هست
۶
سوختم در غم هجران تو ای جان و جهان
می بیارید چو در مجلس ما خامی هست
۷
کام دل تلخ شد از شدّت ناکامی دهر
دل به غیر از لب شیرین توأش کامی هست
نظرات