
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۴۲
۱
ما را سر و کار با نگاریست
دل در خم زلف غمگساریست
۲
از موکب لشکر فراقش
بر دیده ی عشق من غباریست
۳
با بار فراق اوست کارم
بنگر که چه طرفه کار و باریست
۴
کس نیست که با غمش بگوید
ما را بجز انده تو کاریست
۵
خرّم دل عاشقی که او را
در روز وصالش اختیاریست
۶
حال دل تنگ من چه پرسی
آشفته ی طرّه ی نگاریست
۷
در مردم چشم خویش دیدم
از خط تو تیره روزگاریست
۸
در عشق مرا خوشست با غم
کز یار قدیم یادگاریست
۹
ناچیده دلم گلی ز وصلش
در باغ طرب اسیر خاریست
۱۰
ای باد خبر به دلستان بر
بر خاک درش گرت گذاریست
۱۱
گر هست جهان میان دریا
از دیده و از تو بر کناریست
نظرات