
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۴۴
۱
مرا جان پای بند مهر یاریست
دلم آشفته ی زلف نگاریست
۲
چو آن گل دسته ی من رفت از دست
ز غم درپای جانم زخم خاریست
۳
به رقص آمد سهی سرو گل اندام
محقّر جان ما بروی نثاریست
۴
به جان تو که از مستی چشمت
دلم را دایماً در سر خماریست
۵
به وصل تو که در هجرانت ای دوست
مرا بر دل ز جانم سخت باریست
۶
مرا گفتی جهان خود در چه کاری؟
مرا غیر از غم عشق تو کاریست؟
۷
مرا عشق رخ آن ترک مه روی
نه امروزست کاین بس روزگاریست
نظرات