جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۲۴۵

۱

ای بت نامهربان این ستم از بهر چیست

بر دل بیچاره ای کز دل و از جان بریست

۲

غمزده ی سوگوار شب همه شب تا به روز

بر در تو سر زند هیچ نگویی که کیست

۳

لعل لب جان فزات آب حیاتست و بس

زلف تو دام بلا حسن تو رشک پریست

۴

در صفت حسن تو راست بگویم سخن

روی تو ماه تمام قد تو سرو سهیست

۵

رفتی و من بی رخت چون بزنم دم، دمی

هیچ شنیدی کسی زنده که بی جان بزیست

۶

هر که نه با عشق زیست گفت که من زنده ام

وه که بر آن زندگی زار بباید گریست

۷

هست سؤالی مرا از تو بت سنگدل

بر من مسکین جفا بی سبب از بهر چیست

۸

هر که به اخلاص دل در قدمت جان نباخت

در دو جهان کس نگفت کان صفت زندگیست

تصاویر و صوت

نظرات