
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۶۰
۱
دلم ز روی چو خورشید تو شکیبا نیست
چرا که خوشتر از آن در جهان تماشا نیست
۲
تو سرو جان و جهانی و ما فتاده ی خاک
بگو به کوی که میلت چرا سوی ما نیست
۳
بیا و روز جوانی به باد غصّه مده
که حال گردش این چرخ پیر پیدا نیست
۴
غم جهان مخور ای دل که نیست بایستم
مراد هیچ کس اندر جهان مهیا نیست
۵
به بوسه ای بنوازم به لطف خویش شبی
مرا ز لعل لبت بیش از این تمنّا نیست
۶
دو روزه عمر که داری مخور غم امروز
از آن جهت که کسی را امید فردا نیست
۷
مرا به نور تجلیست دیده ی بینا
زبان ببند که بر ذکر دوست گویا نیست
۸
ز درد عشق تو ای دوست هر شب از دیده
که گفت با تو جهان در میان دریا نیست
نظرات