جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۲۷۰

۱

بی رخ عاشق فریبت در دو چشمم خواب نیست

بحر عشقت را نمی دانم چرا پایاب نیست

۲

از سر و سامان برآمد از غم عشقت دلم

در جهانم لاجرم جز درد دل اسباب نیست

۳

موج بحر روز هجرانت مرا از سر گذشت

رحمتی هرگز تو را بر حال این غرقاب نیست

۴

در شبان تیره ی زلفت گرفتارم بتا

زآنکه از روی دلارایت مرا مهتاب نیست

۵

چون تویی محبوب دلهای حزین از روی لطف

نور چشم من چرا هیچت غم احباب نیست

۶

مردم چشم مرا ای نور دیده در جهان

غیر طاق ابروانت دلبرا محراب نیست

۷

همچو رنگ روی تو گل را ندیدم در چمن

همچو بوی زلف شب رنگ تو مشک ناب نیست

۸

دوش در خوابم درآمد روی چون خورشید تو

با معبّر گفتم و گفتا به از این خواب نیست

تصاویر و صوت

نظرات