
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۷۴
۱
جز غم عشقت نگارا در جهانم هیچ نیست
خاک پایت را نثاری غیر جانم هیچ نیست
۲
من سری دارم فدای راه تو کردم از آن
کز تو ای جان آشکارا و نهانم هیچ نیست
۳
در سرابستان عشقت همچو بلبل هر زمان
غیر مدح روی چون گل بر زبانم هیچ نیست
۴
بوی وصلت در دماغ جان نمی آید از آن
بر سر کوی تو شبها جز فغانم هیچ نیست
۵
یک زمان بخرام و بنشین در سراب چشم من
در خیالم بین که جز سرو روانم هیچ نیست
۶
ای عزیز من نمی گویی که سالی یا مهی
التماس از وصل تو جز یک زمانم هیچ نیست
۷
بوسه ای کردم تمنّا از لب چون نوش او
گفت دندان طمع بر کن دهانم هیچ نیست
۸
گفتمش رحمی بکن بهر خدا بر جان من
زآنکه جز لطف تو جانا در جهانم هیچ نیست
۹
گفت صبری پیش گیر و بیش از این زاری مکن
گفتمش زین بیشتر صبر و توانم هیچ نیست
تصاویر و صوت

نظرات