
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۸۵
۱
مرا در عشقت از عالم خبر نیست
به جای تو مرا یاری دگر نیست
۲
به درد عشق رویت سخت زارم
یقین کز حال ما او را خبر نیست
۳
بسی نالیدم اندر صبحگاهی
همانا ناله ی ما را اثر نیست
۴
بسی بودم به وصل یار امید
از این امید جز خون جگر نیست
۵
درختی کاشتم در باغ وصلت
که امروزش بجز غم بار و بر نیست
۶
دو دیده بس که بارید آب حسرت
ز درد هجر او بر ما گذر نیست
۷
جهان مستغرق دریای حسرت
چنان شد کز غمش راهی به در نیست
نظرات