
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۸۶
۱
ما را ز سر کوی غمت راه به در نیست
مشکل که جز این کوی مرا روی دگر نیست
۲
دل بردی و جان را به غم عشق سپردی
و امروز غذایم بجز از خون جگر نیست
۳
این شب چه شب محنت ایام فراقست
فریاد که در وی اثر صبح مگر نیست
۴
در ظلمت این شب که تواند قدمی رفت
کاین راه پر از خوف و امّید سحر نیست
۵
از آتش هجران تو بگداخت جهانی
واندر دل خارای تو یک ذرّه اثر نیست
۶
نگذشت چرا بر من خاکی ز سر لطف
آن سرو گل اندام که بر ماش گذر نیست
۷
در مکتب عشاق بسی سعی نمودیم
ما را بجز از آیت عشق تو ز بر نیست
نظرات