جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۲۸۷

۱

مرا به غیر هوای تو، هیچ در سر نیست

بجز وصال رخ تو خیال دیگر نیست

۲

به نکهت شب زلفت دماغ ما تر کن

که همچو بوی دو زلف تو هیچ عنبر نیست

۳

شبی دراز و چو زلف سیاه و بی سر و پای

مرا بتر که در این شب نگار در بر نیست

۴

به بوستان وصالت شدم که گل چینم

به غیر خار فراق تو هیچ در بر نیست

۵

به روی همچو زرم سکه ای به سیم زدی

زآب دیده همانا که بهتر از زر نیست

۶

به مکتب غم عشقم نشانده ای و مرا

به غیر آیت مهر رخ تو از بر نیست

۷

به خواب شمع جمال تو دیده ام باری

به مه ندیده ام آن روشنی و در خور نیست

۸

به دولت شب وصلت جهان شبی بنواز

مرا فراق تو ای دوست بیش در خور نیست

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۳۲

نظرات