
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۹۱
۱
جانا دلم ز روی تو یک دم صبور نیست
بی روی جان فزای تو ما را حضور نیست
۲
ای سرو برمگیر ز ما سایه ی قدت
زیرا که آفتاب تو از سایه دور نیست
۳
ای شمع جمع ما که جهان از تو روشن است
بازآ که بی جمال تو در دیده نور نیست
۴
گویند در بهشت برین حور زا بسیست
دیدم بهشت را و یکی چون تو حور نیست
۵
آن فرّ و زیب و حسن و ملاحت که در وی است
در حور عین نباشد و اندر قصور نیست
۶
بازآ که نور دیده ی مایی و در غمت
در دیده ای و در دل تنگم سرور نیست
۷
صبرم ز روی خویش مفرما که بیش از این
جانا دلم به درد فراقت صبور نیست
نظرات