
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۲۹۵
۱
دیده ز مهر روی تو یک نفسش گزیر نیست
زآنکه چو روی خوب تو یک تن بی نظیر نیست
۲
دیده ی جان بدوختم از دو جهان و هر که هست
چونکه به چشم من کسی مثل تو دلپذیر نیست
۳
گرچه تو را به جای من هست ولی به جان تو
کم بجز از خیال تو در دل و در ضمیر نیست
۴
گر تو کنی تصوّر آن کز تو گزیر باشدم
نی به سر تو ناگزیر کز تو مرا گزیر نیست
۵
آن بت بی نظیر من گفت فقیر بر درم
گر تو فقیر بر دری به ز منت فقیر نیست
۶
گر برود سرم ز دست از غم عشق در جهان
پیش دلم محقّرست پیش تو گر حقیر نیست
۷
خار غم تو ریش کرد دامن جان بی دلان
با همه قزّ و پرنیان بهتر از این حریر نیست
تصاویر و صوت

نظرات